هر چی می خوام برات بگم قصهء دل واپسیه
هر چی نثارت می کنم یه آسمون بی کسیه
قصهء تو
قصهءمن
قصه ی عاشق بودنه
از عاشقی سرودنه
نمی دونم یادت میاد روزایی که غصه نبود
حیف که همیشه این روزا
خاطره میشه خیلی زود
انگار نمیشه دور بود و پیش کسی دل جا گذاشت
شاید اینم یه قصه بود که قهرماناش ما بودیم
ما که بغیر دل خوش دنبال چیزی نبودیم
عشق رو نمیشه اداره کرد پدیده ایه که پیش می یاد و لحظه ای که سعی کنی اون رو اداره کنی همه چیز به هم می خوره راستی ...
هیچی ... نه هیچی نه یعنی ... توی یادداشت بالا بهت میگم...
عشق مثل مهمون نا خوانده است اما عزیز ترین مهمان مهمان نواخوانده است
علی جان من عاشقه این شعرم چون عشق منم این برام فرستاده بود اون زمان که عاشقم بود