یادته؟

 

امروز باهات چت کردم بعد  از مدتها . گفتی سرم خیلی شلوغه ... گفتی کلی خاطر خواه دارم .... من گفتم حالم گرفته است ...تو فقط گفتی چرا و بعد سریع گفتی  ورودی های جدید کلی تو کفمن . مرتب واسم میل و sms می دن ... گفتم منو یادت رفته ؟ گفتی : نه اما می خوام تنها باشم .... گفتم اون همه عشقو و اون همه خاطره و قرارداد رو یادت رفته ؟ گفتی naaaaaaaaaaaaaaa گفتم یادته با چه عشقی با هم قرارداد بستیم که در هیچ شرایط و موقعیتی تا آخر عمر همدیگه رو ترک نکنیم ؟ گفتی آره .... اما می خوام الان تنها باشم ... گفتم تو دیگه به من نیاز نداری ... گفتی اینطور نیست ...

اما من می دونم همینطوره .... مهم نیست ... پیش می یاد دیگه ... فقط نمی دونم من چرا اینقدر دلم گرفته ....

یادته آخرین باری که همدیگه رو دیدیم ؟ زیر پل سید خندان ... بین اون همه آدم سنگی و چوبی و آهنی که تو هم می لولیدن ... من و تو انگار از جنس اونا نبودیم و انگار هیچکدوم از اونا رو نمی دیدیم ... من دیگه باید می رفتم ... تو ... تو اسم منو اشتباه صدا کردی ... به اسم یه نفر دیگه ... یادته ؟ چند لحظه سکوت ... من احساس بدی بهم دست داد ... پرسشگرانه تو چشمات نگاه کردم ... تو گفتی به خدا حواسم نبود .... دستم رو از دستت در آوردم و چند  قدم ازت دور شدم اومدی گفتی ... به خدا حواسم نبود ... به خدا بین من و اون هیچ رابطه ای نیست ... باور کن .... من چیزی نگفتم ... تو دلم حس بدی داشتم ... دلم شکسته بود ... من می خواستم تاکسی بگیرم ... تو دستمو گرفتی و کشیدی گفتی نمی ذارم اینجوری بری ... به خدا بین من و اون هیچ رابطه ای نیست .... بعد هق هق زدی زیر گریه .... من دستمو آوردم بالاو اشکات رو پاک کردم .... گفتم باشه باشه گریه نکن زشته .... نگاه کن همه دارن نگامون می کنن .... چشمات قرمز شده ... لنزت الان می افته .... و تو آستینت رو کشیدی رو چشمات و اشکاتو پاک کردی .... من سوار تاکسی شدم .... تو پشت سر تاکسی داد زدی عاشقتم .... و من اشکام جاری شد ....

هیچ وقت اون روز رو  یادم نمی ره .... دلم شدید گرفته بود ... حس بدی داشتم ... فهمیدم همه چی بزودی تغییر می کنه .... حس کردم که رابطه من و تو به زودی شکل دیگه ای به خودش می گیره .... تو حق داشتی ... اشکام بند نمی اومد ... تو ماشین همه نگام می کردن .... غم عجیبی تمام وجود م رو گرفته بود ... داشتم دیوونه می شدم ... حس کردم که این آخرین باریه که می بینمت

 اون روز آخرین دیدارمون بود

و الان بیشتر از ۴ ماه از اون روز می گذره .... و من دلم شدید برات تنگ شده ....اما تو اون قدر سرت شلوغه که دیگه حتی منو یادت نمی یاد ....

کاش این همه دوستت نداشتم ...

                                                           ( آرزو)

نظرات 2 + ارسال نظر
yas یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:09 ب.ظ

moteasefam hameie pesara haminan

mehran پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:48 ب.ظ

لیاقتت رو نداشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد