بر عشق گذشته خط افسوس کشیدم
در خانه ی دل حصاری از عشق ندیدم
در میکده جز باده ی حسرت نچشیدم
مستی ز سرم پریدوبه خود نرسیدم
بی کسی هایم را
غم تنهاییم را
به تو میگویم
اری به تو ای دوست من
من نمی گویم که
منم بی کس تنها
غم دل هرگزنگنجد
در این شعر وغزل ها
به اهم درد دل من نگویم
به گامم چرخش دنیا نبینم
به که گویم که من تنهاترینم
در این دنیا چو مرغی من اسیرم
اگر ازاده ای من را ببیند
از فغان شادیش را سر بگیرد
چو شمعی در فراقت در گدازم
بدین عاشق شدن هرگز ننازم
اگر عشق مرا دیدید یک روز
بخوانید عشق من را با بسی سوز
شعر من معنای تنها بودن است
شعر من غرق تمنا بودن است
ابی و بی انتها و موج خیز
شعر من معنای دریا بودن است
بگذار که با گریه ی خود شاد مانم
انم که چو ویران شوم اباد بمانم
در بال و پر خودزدم اتش که بسوزم
زان پیش که در پنجه ی صیاد بمانم
من نام خود از دفتر ایام زدودم
چون نیستم ان قصه که در یاد بمانم
نا شادی ما گر سبب شادی غیرست
شادم که بمانم من و نا شاد بمانم
سلام دوست خوب من
تقدیم به بهترین دوستم
گرچه دوری زبرم همسفر جان منی
قطره ی اشکی و در دیده ی گریان منی
در دل شب منم و یاد تو وگوهر اشک
همره اشک تو هم بر سر مژگان منی
دست هجران تو سامان مرا بر هم ریخت
بازگرد ای که امید من و سامان منی
ای مپندار که نقش تو رود از نظرم
خاطرت جمع که در خواب پریشان منی
در شب بی کسی ام یاد تو مهتاب منست
خود چراغی تو و در شام غریبان منی