در غروب سرد پاییزی
میخروشد موج کف آلود و ناآرام
در کنار ساحل متروک مرغ ماهی خوار سر گردان
نا شکیبا میکندپرواز
دانه ی اندوه می کارد
در شکاف صخره ی عصیانگر دریا
می فشارد باد عصیان گر
می خروشد موج سرگردان به هر سویی
بر تن امواج نا آرام
باز من در خاطرات خویش می بینم
سایه ی نا آرام جانم را
سلام
وبلاگت خیلی قشنگه خیلی حال کردم راستی اگه حال داشتی یه سرم به من بزن
منتظرم
سلام
این شعرت خیلی قشنگ بود
و معنای زیبایی داره